پارت شصت و هفتم :

- تا کی قراره بمونید؟
سوگند با تعلل نگاه از من گرفت و رو به اقاجان ارام گفت:
- تا ظهر.
ننه چاقو را درون ظرف گذاشت و متعجب و ناراحت نگاهمان کرد.
- امروز؟
سری تکان دادم که آقاجان رو گرفت. ننه لب برچید سروگل آهی کشید. لقمه آخر را هم گرفتم و با چای قورت دادم.
- دستت درد نکنه ننه. خیلی چسبید. من برم یک دوش بگیرم و لباس‌هام رو عوض کنم که تا میریم وسایلم رو جمع کنم.
و باز

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • جیم

    00

    عالی بود💕

    ۱ سال پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    🧿❤️‍🔥

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.